To sign my guestbook, you need to signin first. | |
brilliance2 Guestbookarya2085 (13 years ago) ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﺳﺮﺁﭘﺎﻋﺸﻖ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﻏﮑﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺭﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ" ﺭﻧﮓ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﺭﻧﮓ ﺧﻠﻮﺹ ﺭﻧﮓ ﺑﯽﺭﻧﮓ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﯽ ﺭﯾﺎﺑﻮﺩﻥ ﺑﯽ ﻏﻞ ﻭﻏﺶﺑﻮﺩﻥ ﮐﺒﻮﺗﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻔﯿﺪﻧﺪﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻻﻝ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺑﺎ ﺭﻗﺺﻗﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯽ ﺭﻧﮕﯽﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺩﺭﺳﻔﯿﺪﯼ ﺍﺳﺒﺎﻥﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺧﻮﺩﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺗﺮﺍﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺩﻋﻮﺗﯽ ﺳﺖ ﺗﺮﺍ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﻪ ﺳﻮﯼﺗﻤﺎﻡ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎﺯﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺑﯽ ﺭﻧﮓﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻥ:ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﮑﻞﺑﯽ ﺭﻧﮕﻢ " arya2085 (13 years ago) دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را . . . به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي کسي تنگ است که چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند دلم براي کسي تنگ است که همچو کودک معصومي دلش براي دلم مي سوخت و مهرباني را نثار من مي کرد دلم براي کسي تنگ است که تا شمال ترين شمال با من رفت و در جنوب ترين جنوب با من بود کسي که بي من ماند کسي که با من نيست کسي که . . . - دگر کافي ست. حميد مصدق arya2085 (13 years ago) هر رهگذری محرم اسرار نگردد،صحرای نمکزار چمن زار نگردد.هرجا که رسیدی مکش طرح رفاقت،هرکس که به تو یار وفادارنگردد arya2085 (13 years ago) از زندگانيم گله دارد جوانيم شرمنده ى جوانى از اين زندگانيم دارم هواى صحبت ياران رفته را يارى كن اى اجل كه به ياران رسانيم پرواى پنج روز جهان كى كنم كه عشق داده نويد زندگى جاودانيم چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير وز دور مژده ى جرس كاروانيم گوش زمين به ناله ى من نيست آشنا من طاير شكسته پر آسمانيم گيرم كه آب و دانه دريغم نداشتند چون ميكنند با غم بى همزبانيم اى لاله ى بهار جوانى كه شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانيم گفتى كه آتشم بنشاني، ولى چه سود برخاستى كه بر سر آتش نشانيم شمعم گريست زار به بالين كه شهريار من نيز چون تو همدم سوز نهانيم *شاعر:محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار) arya2085 (13 years ago) کودکی، دخترکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی :عشق دخترک با سر پر شوری گفت: عشق را معنی کن! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود... بوسه هایم همه تقدیم تو باد ! arya2085 (13 years ago) شریعتی درباره امام حسین (ع) "... و حسین، وارث آدم، که به بنیآدم زیستن داد، و وارث پیامبران بزرگ، که به انسان، "چگونه باید زیست" را آموختند، اکنون آماده است تا، در این روزگار، به فرزندان آدم، "چگونه باید مرد" را بیاموزد!..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۷۱ "... مردی از خانهی فاطمه بیرون آمده است، تنها و بیکس، با دستهای خالی، یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است. جز "مرگ" سلاحی ندارد! اما او ، فرزند خانوادهای است که "هنر خوب مردن" را، در مکتب حیات، خوب آموخته است..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۷۰ ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!..... مگو که بر شما چه گذشت ؟ مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ؟ مگو که جنایت در آنجا تا به کجا رسید ؟.....آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم. ما همه را شنیده ایم ....... اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم . نجوای دردمندانه دکتر شریعتی با “پیام”بر کربلا(سخنرانی) این دنیا عجیبه،تا مریض نشی برات گل نمیارن،تا گریه نکنی نوازشت نمیکنن،تا فریاد نکشی به طرفت بر نمیگردن تا نمیری نمی بخشنت!! ...................................................................... زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد و قلبها گرامیتر از آنند که بشکنند.فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم... ....................................................................... سنگینی باری که خدا به دوش ما می گذارد آنقدر نیست که کمرمان را خرد کند بلکه آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد. ....................................................................... زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن جوری زندگی کن که اگر به گذشته برگشتی نیازی به پاک کن نداشته باشی. ....................................................................... arya2085 (13 years ago) (an yare aziz ke bi ghararash budam...asayeshe ruz va ruzegarash budam...emruz bebin che mikonad ba dele man...bichare manam ke bighararash budam arya2085 (13 years ago) )ﺳﻴﻨﻪ ﻣﺎﻻﻣﺎﻝ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﺩﺭﻳﻐﺎﻣﺮﻫﻤﯽ* ﺩﻝ ﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻣﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻫﻤﺪﻣﯽ* ﭼﺸﻢ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯﺳﭙﻬﺮ ﺗﻴﺰﺭﻭ* ﺳﺎﻗﻴﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻩ ﺗﺎﺑﻴﺎﺳﺎﻳﻢ ﺩﻣﯽ* ﺯﻳﺮﮐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺣﻮﺍﻝﺑﻴﻦ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ* ﺻﻌﺐ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻮﺍﻟﻌﺠﺐﮐﺎﺭﯼ ﭘﺮﻳﺸﺎﻥ ﻋﺎﻟﻤﯽ* ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺩﺭ ﭼﺎﻩﺻﺒﺮ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﺁﻥ ﺷﻤﻊ ﭼﮕﻞ* ﺷﺎﻩ ﺗﺮﮐﺎﻥﻓﺎﺭﻍ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﮐﻮ ﺭﺳﺘﻤﯽ* ﺩﺭﻃﺮﻳﻖ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﺑﻼﺳﺖ*ﺭﻳﺶ ﺑﺎﺩ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪﻣﺮﻫﻤﯽ* ﺍﻫﻞ ﮐﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﺭﻧﺪﯼﺭﺍﻩ ﻧﻴﺴﺖ* ﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻳﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﺯﯼ ﻧﻪﺧﺎﻣﯽ* ﺑﯽﻏﻤﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﺎﮐﯽﻧﻤﯽﺁﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺎﻟﻤﯽ* ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺒﺎﻳﺪ ﺳﺎﺧﺖﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﺩﻣﯽ* ﺧﻴﺰ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺪﺍﻥ ﺗﺮﮎﺳﻤﺮﻗﻨﺪﯼ ﺩﻫﻴﻢ* ﮐﺰ ﻧﺴﻴﻤﺶ ﺑﻮﯼ ﺟﻮﯼﻣﻮﻟﻴﺎﻥ ﺁﻳﺪ ﻫﻤﯽ *ﮔﺮﻳﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﭼﻪ ﺳﻨﺠﺪﭘﻴﺶ ﺍﺳﺘﻐﻨﺎﯼ ﻋﺸﻖ* ﮐﺎﻧﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﻤﺎﻳﺪﻫﻔﺖ ﺩﺭﻳﺎ ﺷﺒﻨﻤﯽ sepehr00 (13 years ago) ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﺑﻪﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭﺩﻟﻢ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻟﺐ ﺗﻮ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭﻟﯽﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻃﻌﻢ ﻟﺐ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ،ﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﭼﺮﺍﻏﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﮔﺸﺘﻢ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺸﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪﺷﺒﯽ ﺷﺎﻋﺮﻫﺎ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺷﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ: ﻧﺸﺪ!ﻓﺎﺿﻞ ﻧﻈﺮﯼ********************* | |